اتفاق خوب
وقتي فرسنگ ها دور از من احساس دلتنگي کني
قلب من روزهاست سرد شده از اين عشق تقارني
وقتي ساعت ها بعد از اين روزهاي تنهايي داري
ذهن من دست کشيده از توهم هاي تکراري
وقتي تمام سلول هات يه آغوش امن ميخوان
وقتي همه خاطره هاي لعنتيت به حرف ميان
ترکم که ميکردي نور فانوس هاي دريا مردن
موريانه هاي خيال قايق نجاتو خوردن
فرشته هاي دريايي منو به موج ها سپردن
امواج سهمگين وحشت منو تا مرز مرگ بردن
وقتي تمام حسرت ها به مرگ اضافه ت ميکن
وقتي همه غم هاي فلسفي کلافه ت ميکنن
غم ها که هرچقدر مي خندي احاطه ت ميکنن
نفس ها به بوي جسد به تدريج عادت ميکنن
وقتي ميخواي با ديوارا حرف بزني و ممکن نيست
وقتي تو مجراي نفس چيزي جز بغض مزمن نيست
وقتي اطرافت همه چيز اونقدر خوبه که سير شدي
ميبيني تو انتظار اتفاق خوب پير شدي
وقتي وجودت خاليه و از درون درد مي کشي
چشماي پر اشکتو به شيشه هاي سرد ميکشي
وقتي همه جونتو از نياز به بوسه ميدري
براي بوسيده شدن پناه به عکس ها ميبري
وقتي من نيستم که روحت زير پوستم گرم بمونه
وقتي من نيستم که روحت زير پوستم گرم بمونه
هادی پاکزاد-زمستان 1389
-uploaded in HD at http://www.TunesToTube.com